در بین جمعیت، صدای مردی همه را متوجه خود ساخت همه به سوی صدا برگشتند مرد با صدای بلند می گفت <<این پسر. این پسر. این پسر. پسر من نیست، پسر همه شماست، پسر اردبیل است>> دو نفر زیر شانه های مرد را گرفته بودند و او که خمیده راه می رفت، باز گفت <<خوش آمدید. خوش آمدید.>> و اشک می ریخت.

آن قدر ازدحام زیاد بود که فقط از دور صدای جوانی را شنیدم که می گفت <<خواهرت.>> و دیگر هق هق گریه امانش نداد از ذهن بیننده و شنونده می گذشت که این افراد پدر و برادرت هستند، اما نه! امروز همه یکی شده بودیم و تو . پسر و برادر همه ما شده بودی.

در تشییع پیکرت، از کسی شنیدم که گفت <<آن یکی هنوز پیکرش پیدا نشده و مشخص نیست که زنده است یا نه، اما هاشم هر دو دستش قطع شده بود>> به کجا سفر کنم؟ کجای دنیا؟ وقتی از دست قطع شده می گویند، کجا را باید پیدا کرد؟ به کجا باید رفت؟ جز . کربلا و یاد عباس (ع) و غیرت و شجاعت و . .

مراسم تشییع شهید مدافع حرم صداقت اکبری در تبریز

چه خوش زینب (س) که مدافع حرمی چون تو دارد که مانند ابوالفضل (ع) ایستادی و دو دستت را تقدیم کرده و سپس جانت را فدا کردی.

امروز همه آمده بودند، ترسی ندارم بگویم اگر گشت ارشاد بود، به خیلی هایشان تذکر می داد، چه پسر و چه دختر! اما همان قطره اشک ها کار خودش را کرد، چه جوانانی که با چشمان خیس به سلفی گرفتن، عکاسی و فیلم برداری از تشییع پیکر تو مشغول بودند و حتی. بر سینه و سر می زدند.

سخن طولانی نکنم که همه یکی شده بود و یادت، مظلومیتت، شهادتت و غیرتت ما را از حال خود رها ساخته بود و فقط در کنار پیکرت گام برمی داشتیم و می گفتیم <<چه افتخاری از این بالاتر که هم قدمت باشیم.>>

چند بار شنیده بودی <<مرد که گریه نمی کنه؟!>> اما امروز صدای ضجه مردان از ن هم بالاتر رفته بود، دل ها آتش گرفته بود درست مانند دل زینب (س) باورت می شود؟

بگذار آسمان ببارد، هنوز صدای رعد و برق دیشب و بارش باران از ذهنم نگذشته، نگو آسمان زودتر از همه ما به بدرقه ات آمده بود!

راستی هم رزمانت، همان ها که با تو در تیپ 37 حضور داشتند، با هم می خندید، شوخی می کردید، با اشرار می جنگیدید و.، امروز طاقت دوری ات را نداشتند.

اردبیل که شهر ابوالفضل (ع) است تو را ابوالفضل وار تقدیم آسمانت کرد. .

هاشم جان اینک که دستانت به آسمان رسیده دستان ما را هم بگیر، بگذار ما هم از نزدیک لذت تماشای آفتاب را حس کنیم، بگذار ماه را لمس کنیم، بگذار بر روی ستارگان بنشینیم.، آه . هنوز دارم زمینی فکر می کنم و تو آسمانی شده ای، باشد که وقتی دستانمان را گرفتی با هم به آسمان پر بزنیم.

فرزندان دوقلوی شهید

منبع : فارس

عکس : تسنیم//مهر//فارس


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Cynthia سوالات آزمون شلوار دوزی {کاملترین مجموعه} گذشته حال آینده Joe روزمرگی نوشت! Dave معرفی وب سایت مجتمع آموزشی شهدای علم و فناوری Jason Sevgi