goonagoon20



باران تازه قطع شده بود . مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می کرد .جویها لبریز شده و آب در خیابانها و کوچه ها سرازیر شده بود .مهدی پشت میز نشست . پرونده ای را که مطالعه می کرد بست .در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد . هول کرده بود . مهدی بلند شد و گفت : چه شده نور الله ؟

نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود . با هول و ولا گفت : سیل آمده آقا مهدی. . .سیل !
مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت . چند دقیقه بعد گروههای امداد به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند . تمامی محله را آب پوشانده بود . حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می شد . مردم هراسان و باشتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود می آمدند . آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود . سقف بعضی خانه ها هوار شده بود روی سرشان و تیرکهای چوبی شان بیرون زده بود .گل و لای و فشار شدید آب گروههای امدادی را اذیت می کرد . مهدی پرجنب و جوش به این طرف وآنطرف حرکت می کرد وبه امدادگرها دستور می داد . چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد . مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب می خواست آنها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند . چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار می کشیدند . نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون می کشیدند شتافتند .

مهدی به خانه ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می کشید . مهدی در را هل داد . آب تا بالای زانوانش رسیده بود . پیرزن به سر و صورت می زد . مهدی گفت : چه شده مادر جان ؟ کسی زیر آوار مانده ؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت : قربانت بروم پسرم .خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن ! چند نفر به کمک مهدی آمدند . آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون می کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می گذاشتند . پیرزن گفت : جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده . با بدبختی جمعش کرده ام . مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت : یا الله زود جلوی در سد درست کنید ! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند . راه آب بسته شد . مهدی به کوچه دوید . وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد . چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد . پمپ کار می کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد . مهدی غرق گل و لای شده بود . پیرزن گفت : خیر ببینی پسرم . . .یکی مثل تو کمکم می کند آنوقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست . مگر دستم بهش نرسد . . . مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد . اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش می گذارم . چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد . مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می کرد . گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زده ها تقسیم می کردند . مهدی رو به پیرزن گفت : خب مادر جان با من امری ندارید ؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت : پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی . برو پسرم دست علی به همراهت . خدا از تو راضی باشد . خدا بگویم این شهردار را چه کند . کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت . مهدی از خانه بیرون رفت . پیرزن همچنان او را دعا می کرد و شهردار را نفرین !


اوغلانلار ایچینده بارک الله بیزیم اوغلان

بیر دسته قزل گول دی ماشا الله بیزیم اوغلان

هچ صنعته علم و ادبه رغبتی یوخدور

بیر درّ گرانمایه دی هیچ قیمتی یوخدور

پاکیزه بیر اوغلان دی فقط غیرتی یوخدور

جرئتده پشیک حیله ده روباه بیزیم اوغلان

اوغلانلار ایچینده بارک الله بیزیم اوغلان

مکتب ندی مذهب ندی مسلک ندی قانماز

وورّام دوگه رم هچ سوزیمه ذرّه جه قالماز

بیر گون اوتوزار بیر گون اوتار هچ ایشیم اولماز

بیر اوددی دوشوب جانیمه واه واه بیزیم اوغلان

اوغلانلار ایچینده بارک الله بیزیم اوغلان

هر دم گوره سن که یوزیمه بیر قاضیلاندی

باش ویرمرم الدن سالارام تازه جواندی

بئینی دولی قاندی هله جاهلدی ناداندی

میخانیه ده تازه تاپوپ راه بیزیم اوغلان

وردوقجا نصیحت گوره سن آغزنی اگدی

بیر سوز دیرم تز گوره سن قلبینه دگدی

بیر پارچا تکبّر، دیسن بس قوری بگدی

افلاک کمالاته اولان ماه بیزیم اوغلان

هر دم دیرم آی بالا بسدور داخی ال چک

گل منله گیداخ مسجده یا مکتبه گوچک

اوچ یاندان آتاللار یوزیمه بوللی توپورجک

گاهی آناسی گاه باجیسی گاه بیزیم اوغلان

هر بیر زادی تکمیلدی اما پولی یوخدور

بیر دایچادی افسوس بلینده چولی یوخدور

بو مرثیه مجلیسلرینه هیچ یولی یوخدور

چوخ قورخورام آخر اولا گمراه بیزیم اوغلان

ایمدی نه ادب وقتیدی بو تازه جوانین

بولمور هله کیفیّتنی یاخشی یامانین

نیلوم بابا وضعی بله دور ایمدی زمانین

اوغلانلارا نسبت گنه والله بیزیم اوغلان

گر گلسه بو بایرام دوزه لر یرمیه یاشی

منله دولانوب ایمدیه تک امر و معاشی

بیر جوت دو قلاسه بوغی بیر بوکسری باشی

باخ گور نجه اوغلاندی سن الله بیزیم اوغلان

باش قوشمارام اصلا ایله گلدی بله گیتدی

تای توشلارینان دوردی قوشولدی چوله گیتدی

میخانیه گیتدی مثلا دندله گیتدی

عیبین دوشونر ایستسه الله بیزیم اوغلان

یومیّه بونون جیره سیدور بش قوطی سیگار

هاردا قازانور هاردا چکور ایلمز اظهار

هاردا اوتورور هاردا دورور آخ نه ایشیم وار

اما دادانوب تریاکا گاه گاه بیزیم اوغلان

اوّلدن ایله خوشلامادی درس کتابی

بیلدی بو یالان علملرین یوخدی ثوابی

ایمدی تاری حفظ ایلیه جیب گیردی حسابی

هر حیله ده هر فنّده آگاه بیزیم اوغلان

آنجاق نگران قالما کریمی کفی سازدی

بیر بیله که تعریف ایلدیم بیل گنه آزدی

بیر خوش دانشان مرت ایلین مسخره بازدی

قاه قاه گنه قاه قاه گنه قاه قاه بیزیم اوغلان!

بیر دسته قزل گلدی ماشا الله بیزیم اوغلان


ا دقت تمام گوشه و کنار کیف خود، کشو و کمدها، زیر فرش ها و حتی کابینت های آشپزخانه را برای چندمین بار زیر و رو می کند؛ اما نیست که نیست. او مطمئن است که مبلغی پول در کشو گذاشته بود، ولی حالا هر چه می گردد آن را نمی یابد. با دیدن اسباب بازی ها و سی دی های جدید بازی در کمد پسرش، شک او به یقین تبدیل می شود. این چندمین بار است که کودک ۱۰ ساله اش بدون اجازه از خانه پول برمی دارد.چه احساسی به شما دست خواهد داد اگر متوجه شوید کودک یا نوجوانتان بدون اطلاع شما مبالغی را از کیف یا جیب اعضای خانواده برمی دارد؟

فکر می کنید اولین واکنش شما در مقابل چنین رفتاری چه خواهد بود؟ به شدت عصبانی می شوید، کودکتان را خطاب کرده و مورد بازجویی های دقیق و پلیسی قرار می دهید؟ اینجا و آنجا از رفتار فرزندتان شکایت می کنید و اولیای مدرسه و همه دوستان و آشنایان خود را در جریان این رفتار او قرار می دهید؟ در بین دوستان او به دنبال مقصر و احیانا دوست نابابی می گردید که کودک این رفتار را از او آموخته است؟برای بررسی علل آنچه به ناچار ی کودک از خانواده می نامیم، ابتدا سری به خانه آرش می زنیم. آرش ۱۲ ساله است و گاه و بیگاه دستی به جیب پدر یا کیف مادر می برد و مبالغی را بدون اجازه و اطلاع آن ها برمی دارد.

همه چیز از خانه شروع می شود

در خانواده آرش، پدر، همه اعضای خانواده را غریبه می داند. او هیچ گاه در مورد درآمدها و هزینه های خانواده با همسر و فرزندانش صحبت نمی کند. پول گرفتن از او حتی برای نیازهای واقعی بسیار سخت است و اعضای خانواده مجبورند با دوز و کلک بودجه مورد نیاز خود را از او بگیرند. اینجا هیچ کس به دیگری اعتماد ندارد، نه پدر و مادر به یکدیگر، نه والدین به فرزندان و نه فرزندان به یکدیگر. آرش مجبور است برای این که پولی به دست بیاورد یا دروغ بگوید یا این که پنهانی دست در جیب پدرش کند و بردارد. او کم کم راه هایی را کشف می کند که پدر متوجه نشود مبلغی از پولش کم شده است.اما کار به اینجا ختم نمی شود. پدر آرش گاهی از شیرین کاری ها و خاطراتش برای فرزندان خود تعریف می کند.

او با آب و تاب ماجرایی را تعریف می کند که مبلغی از باقیمانده پول مشتری را به او پرداخت نکرده و مشتری بویی نبرده است و این که چگونه در دوران کودکی، پنهانی از صندوقچه مادر بزرگ پول برمی داشته است. آرش همچنین گاه و بیگاه فیلم هایی می بیند که در آن ها کودکان برای رفع نیازهای خود دست به جیب بری و سرقت می زنند و فیلم هایی که سارقان حرفه ای، افرادی زیرک و با توانایی های خاص معرفی می شوند. این ها که گفتیم همه از عواملی است که می توانند باعث شوند فرزند ما بدون اجازه به کیف و جیب بزرگ ترهای خود دست بزند.

اما دکتر جمشیدیان روانپزشک، از میان همه این عوامل نبودن رابطه خوب و همراه با اعتماد بین اعضای خانواده را مهم ترین و اصلی ترین علت ی کودکان از خانه می داند. این روان شناس و مشاور خانواده، یک خانواده ایده آل را چنین ترسیم می کند: <<خانواده ای را در نظر بگیرید که در مورد مخارج خانواده با یکدیگر نشست و گفتگو دارند.پدر در مورد میزان درآمد خود و هزینه های خانواده، از اجاره خانه گرفته تا صورتحساب ها و نیازهای تک تک افراد خانواده با آن ها صحبت می کند و آنان را در جریان کم و کیف مخارج زندگی قرار می دهد. او به این ترتیب فضایی از اعتماد متقابل را در خانواده ایجاد می کند و در نتیجه می تواند به راحتی پولی را مثلادر کشوی خانه بگذارد و مطمئن باشد فرزندان با رعایت همه جوانب، مبالغ مورد نیاز خود را برمی دارند یا توضیح می دهند که برای چه کاری به پول نیاز دارند و با اجازه، مبلغ مورد نیاز خود را برمی دارند.>>

اما اگر در خانواده شما محیط امن و اطمینان برقرار است و هیچ یک از شرایط خانواده آرش در آن حکم فرما نیست و کودک یا نوجوانتان گاه و بیگاه دستی به جیب و کیف شما می برد، به دومین عامل توجه کنید، شما تا چه اندازه نیازهای فرزند خود را می شناسید و آن ها را برطرف می کنید؟ چقدر خود او را در تهیه وسایل مورد نیازش مشارکت می دهید؟فراموش نکنید تکرار چنین اعمالی از سوی کودکان می تواند تبدیل به عادتی شود که ترک آن سخت خواهد بود.

کودکی را فرض کنید که خانواده توجهی به تغذیه او ندارند و او بدون داشتن خوراکی یا پول تو جیبی به مدرسه می رود. چنین کودکی ممکن است خوراکی دوستش را به شوخی از دست او بقاپد و همه به او بخندند یا این که منتظر بماند تا در فرصتی مناسب پنهانی همه یا مقداری از خوراکی همکلاسی خود را بردارد یا در حالت بدتر، دست در کیف او کند و تغذیه اش را بردارد. همین وضعیت می تواند در خانه اتفاق بیفتد.

به این ترتیب که کودک پولی را از دست مادرش بگیرد یا بقیه پولی را که برای خرید مایحتاج خانواده به او داده شده بازنگرداند یا مبالغ را دروغ بگوید تا برسد به جایی که پنهانی از جیب یا کیف والدین و خواهر و برادر خود مبالغی را بردارد. به توضیحات جمشیدیان در این زمینه توجه کنید: شاید نیازهای کودک خود را نمی شناسید و برای برطرف کردن آن تلاش نمی کنید یا تامین نیازهای او را مشروط به هزار دلیل و قاعده می کنید. کودک بارها و بارها به طور مستقیم و غیر مستقیم، گاه با گوشه و کنایه و گاه با نقل داستان ها و ماجراهای دوستان و همکلاسی ها می خواهد شما را در جریان نیاز خود قرار دهد، اما هر بار کمتر به او توجه می کنید.<<يک راه برای جلوگيری از اين كه كودك بدون اطلاع شما از خانه پول بردارد اين است كه نيازهای او را بشناسيد. گاهي اجازه دهيد خود او وسايل مورد نيازش را تهيه كند، گاهي هم برایآشنا كردن او با روش صحيح خريد او را همراهي كنيد، مبلغیدر اختيارش بگذاريد و اجازه دهيد آنچه را مي خواهد بخرد>>.

تلاش برای خودنمایی

مریم، دانش آموز کلاس سوم دبستان است. او مرتب پول تو جیبی می گیرد. بعضی از نیازهای او نیز به عنوان جایزه و کادو و غیره تامین می شود. با این حال دیده شده که او هم گاهی مبالغی را بدون اجازه برداشته و پنهانی خرید می کند. انواع مداد و پاک کن و تراش های فانتزی، عکس های عروسک های معروف، شکلات های جایزه دار و مانند آن از جمله چیزهایی است که مادر گاه و بیگاه در کیف و کمد مریم پیدا می کند. او می خواهد با خرید بیشتر این وسایل بین دوستان خود اعتبار بیشتری داشته باشد یا با همکلاسی های متمول خود که انواع لوازم التحریر رنگارنگ و قیمتی خود را به رخ می کشند، رقابت کند.جمشیدیان در زمینه چنین مواردی می گوید: گاهی علت بروز چنین خطایی درخواست های کاذب کودک است. به این معنی که نیازهای اصلی او تامین شده ولی او درخواست های غلطی دارد که اگر به طور طبیعی از والدین بخواهد برآورده نمی کنند؛ بنابراین به دنبال راهی می گردد تا منبع مالی این خواسته غلط خود را پیدا کند که برداشتن از جیب یا دروغ گفتن است.

در اینجا نیز باید دقت کرد که اعتماد و تفاهم بین اعضای خانواده حاصل شود. در این صورت کودک حتی اگر درخواست غلطی داشته باشد برای گرفتن راهنمایی با والدین خود مطرح می کند.به عقیده جمشیدیان معمولافاصله هاست که اجازه نمی دهد فرد آنچه را که به ذهنش می رسد، بگوید. کودک فکر می کند خواسته اش درست است، ولی اگر به پدر و مادرش بگوید نمی پذیرند. وقتی اعتماد داشته باشد، خواسته خود را مطرح می کند. پدر و مادر در این شرایط باید بتوانند با هنر خود او را از خواسته غیر معقولی که دارد منصرف سازند.

مورد دیگری که می تواند باعث شود کودک ما دست به چنین خطایی بزند، آموزش های الگویی است. یک بار دیگر داستان زندگی آرش را به خاطر بیاورید. آنجا که پدر بازنگرداندن بقیه پول مشتری را به حساب زرنگی خود می گذارد یا با سربلندی از تعداد دفعاتی می گوید که از بزرگ ترهای خود پولی را برداشته و آن ها متوجه نشده اند، همچنین فیلم ها و قصه هایی که قهرمان آن ها و سارقی است که با استفاده از توانایی های خاص خود مبالغ هنگفتی به جیب می زند و آرش آن ها را می بیند و الگو می گیرد. به این موارد دوستانی را اضافه کنید که برای فرزند شما از تجربیات خود تعریف می کنند و این که با این طریق توانسته اند بسیاری از خواسته های خود را تامین کنند. همه این ها برای آموزش این نکته کافی است که یک راه برای تامین نیازها، دست کردن در جیب بزرگ ترها و برداشتن پول است.

دکتر جمشیدیان در کنار همه این عوامل از تعارض با خانواده و لجبازی با آنها می گوید. این که کودک ممکن است از لحاظ مادی نیازی نداشته باشد و تنها به این دلیل که اخلاق پدر یا مادر خود را نمی پسندد و برای این که آن ها را اذیت کند یا از روی حسادت با خواهر یا برادری که پدر و مادر او را بیشتر تامین می کنند دست به این کار می زند. در چنین مواردی گاه دیده شده که کودک حتی پول هایی را که از این طریق برداشته خرج هم نکرده و با روشن شدن موضوع آن ها را پس داده است.

فردا دیر است

بیان علت ها و عواملی که باعث می شوند فرزندان ما دست به خطاهایی از این دست بزنند، کار آن ها را توجیه نمی کند. کودکان بسیاری را می شناسیم که در اوج فقر و حتی با وجود عدم تامین بسیاری از نیازهای اولیه خود، هیچ گاه اقدام به دست درازی به اموال دیگران یا برداشتن پول از اعضای خانواده خود نمی کنند. فراموش نکنید تکرار چنین اعمالی می تواند تبدیل به عادتی شود که ترک آن سخت خواهد بود؛ بنابراین به توصیه دکتر جمشیدیان در صورت مشاهده مواردی از این دست، خیلی زود دست به کار شوید.گاهی لازم است به صورت غیر مستقیم و در قالب داستان و قصه کودک را با ناپسند بودن چنین اعمالی آشنا کرده و او را از عواقب آن آگاه سازید، گاهی هم لازم است موضوع را مستقیم با کودک خود در میان بگذارید و به او بگویید که من می دانم تو این کار را می کنی و دلم می خواهد علتش را بدانم تا کمک کنم برطرف شود.

به او بگویید تمام تلاش شما برای این است که در حد ممکن نیازهای او و دیگر اعضای خانواده را تامین کنید و این که اگر خواسته ای دارد بهتر است با خود شما در میان بگذارد. به او اطمینان دهید که اگر خواسته اش منطقی باشد، در صورت توانایی حتما آن را تامین خواهید کرد. فراموش نکنید در هیچ شرایطی این رفتار کودک خود را برای دوستان، آشنایان و حتی اولیای مدرسه بازگو نکنید. چنین کاری دید اطرافیان را نسبت به فرزند شما تغییر خواهد داد و اوضاع را بدتر خواهد کرد. پس از طی تمام این مراحل، اگر احساس کردید فرزندتان باز هم به این کار ادامه می دهد، تا دیر نشده از کمک ها و راهنمایی های مشاوران آزموده و مجرب استفاده کنید.

نویسنده: سعیده کافی


بالم شكسته، از پرم چيزي نگويم

از كوچ پر درد سرم چيزي نگويم

طوفان سختي باغ مان را زیر و رو كرد

از لاله هاي پرپرم چيزي نگويم

حق مي دهم نشناسي ام؛ اما برادر

از آنچه آمد بر سرم، چيزي نگويم

وقت وداع ِآخرت، عالم به هم ريخت

از شيون اهل حرم چيزي نگويم

آتش گرفتن گرچه رسم و سنت ماست

از دامن شعله ورم چيزي نگويم

بگذار سر بسته بماند روضه هايم

از ماجراي معجرم چيزي نگويم

كم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست

از گريه هاي مادرم چيزي نگويم

آن صحنه هاي سهمگين يادم نرفته

افتادنت از روي زين يادم نرفته

از نعل اسب و بوريا چيزي نگويم

از آن غروب پر بلا چيزي نگويم

در عصر عاشورا النگوهام گم شد

از غارت خلخال ها چيزي نگويم

گفتم به تو انگشترت را دربياور

از ساربان بي حيا چيزي نگويم

در كوچه هاي كوفه ناموست زمين خورد

اصلاً شبيه مجتبي؛ چيزي نگويم

شهر علي نشناخت بانوي خودش را

از جامه هاي نخ نما چيزي نگويم

شاگردهايم سنگ بارانم نمودند

از چهره هاي آشنا چيزي نگويم

بي آبروها! چادرم را پس ندادند

از اين به بعد روضه را. چيزي نگويم

اي خيزران خورده، لبم بي حس تر از توست

از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست؟

از خاطراتم همسفر چيزي نگويم

حتي كمي هم مختصر چيزي نگويم

منزل به منزل، محملم در تيررس بود

از سنگ هاي خيره سر چيزي نگويم

حتماً خبر داري مرا بازار بردند

آن هم مني كه.!؟ بيشتر چيزي نگويم

از درد پهلو لحظه اي خوابم نمي برد

از گريه هايم تا سحر چيزي نگويم

من در مدينه طشت ديدم، سر نديدم!

از كاخ شام و طشت زر چيزي نگويم

طفلي سكينه داشت جان مي داد از ترس

دق مي كنم اين بار اگر چيزي نگويم

ديدم كه ملعون تر از آن شامي، يزيد است

از جمله ي - باشد ببر- چيزي نگويم

شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر

بي تو چگونه خانه برگردم برادر



منبع: راسخون ( http://rasekhoon.net/article/show/1124394/ )

http://s8.picofile.com/file/8301155318/%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%88_%D8%AE%D8%A7%D9%86_%DA%86%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%86.gif

داستان سارای یکی از معروف ترین داستان های تراژدی گونه فرهنگ و ادب آذربایجان است که البته این داستان واقعیت دارد . مکانی که این حادثه در آن اتفاق افتاده حوالی رودخانه " آرپا چایی" در جلگه مغان است .

روایت های مختلفی از این داستان از گذشتگان نقل شده ولی بصورت خلاصه در معتبرترین روایت این است که "خان چوبان" چوپانی است که عاشق و دلداده ی دختری به اسم "سارای" می شود . سارای هم عاشقانه خان چوبان را دوست دارد و این دو با هم نامزد می کنند . اما پس از مدتی خان بزرگ منطقه (بزرگترین مقام آن منطقه) پدر سارای ( سارای = ساری :زرد ، آی : ماه ، بدان جهت به سارای ماه زرد می گفتند که موهایش طلایی رنگ بوده است) را فرا میخواند و از او میخواهد که سارای را از نامزدی خان چوبان رها ساخته و او به عقد خان چوبان آید .

سارای ، آن دختر و معشوق با وفای ترک آذربایجانی ، پس از آن که از جریان مطلع می شود و می داند که نمی توانند در برابر خواسته خان بزرگ مقاومت کنند پس از وقوع حوادثی که در نهایت او را در آستانه ازدواج با خان بزرگ قرار داده بود ، خود را به دامان سیل می سپارد و رودخانه آرپا چایی او را با خود می برد و نهایت عشق و وفاداری اش را به خان چوبان ثابت می کند .

همین واقعه دردناک ، پیشرزمینه ای می شود برای سرودن شعرها و ساختن اهنگ و قطعات موسیقی و فیلم هایی در ارتباط با این جریان و به نوعی به بخشی از ادبیات تاریخی و فولکولور و فرهنگ آذربایجان تبدیل می شود . یکی از معروف ترین اشعار که سینه به سینه نقل شده و تا به الان به دست ما رسیده و از سراینده آن اطلاعی نیست شعر زیر است که زیباترین شعر هم می باشد و از روی آن اهنگ های بسیاری ساخته و پرداخته شده است :


گئدين دئيين خان چوبانا

گلمه سين بو ائل موغانا

گلسه باتار ناحق قانا

آپاردي سئللر ساراني

بير آلا گؤزلو بالاني

***
آرپا چايي درين اولماز

آخار سويو سرين اولماز

سارا کيمي گلين اولماز

آپاردي سئللر ساراني

بير آلا گؤزلو بالاني


***
آرپا چايي آشدي داشدي

سئل ساراني قاپدي قاچدي

هر گؤره نين گؤزو ياشدي

آپاردي سئللر ساراني

بير آلا گؤزلو بالاني


***
قالي گتير اوتاق دوشه

سارا يئري قالدي بوشا

چوبان الين چيخدي بوشا

آپاردي سئللر ساراني

بير آلا گؤزلو بالاني

_____

ترجمه فارسي:

به خان چوبان بگویید که این ایل به مغان نیایند

که اگر بیاید به خون ناحق آلوده می شود

سیل سارا را با خود برد ، یک فرزند چشم شهلا را

*

رودخانه آرپا عمیق و آب روانش سرد نیست

همچون سارا عروسی نیست و سیل سارا را برد ، آن فرزند چشم شهلا را

*

رودخانه آرپا پر از آب و سر ریز شد و سارای را ید و فرار کرد

و هر کسی که دید چشمانش پر از اشک شد و سیل سارا را برد ، آن فرزند چشم شهلا را

*

قالی بیاور و در اتاق پهن کن که جای سارای خالی مانده است

و دستان چوپان از دستان سارای خالی گشت و سیل سارا را با خود برد ، آن فرزند چشم شهلا را

__________

دانلود آهنگ آپاردی سللر سارانی :به زودی .در صورت در نیاز اطلاع دهید.


#فکر_مریض و #نگاه_حریص قاتل آتنا ،آتنا و چند نفر دیگر را به پای مرگ غم انگیز کشاند

حال دم از 2030 زدن به بهانه این حادثه دستاویزی سست بیش نیست!

وقتی فکر و ذهن و قلب پر از انحرافات باشد ، چه سودی دارد ؟

چرا که شکارچی ، شکارِ مظلومِ معصومش را نشان کرده

و با بی رحمی تمام مثل همان فیلم های از بین می برد

و 2030 ناجی آتناها نخواهد بود

آنچه موثر خواهد بود ایجاد فضا و جو سالم در جامعه خواهد بود

#روحت_شاد_دختر_مظلوم_شهر


نمیشه فهمید چه جریان و فرایندی هست که یک بچه که پدرش زندانه مادرش معلوم نیست کجاست اصلا .

شاید هم طلاق گرفته . این بچه هم با عمه هاش که هر سه مجرد هستند ولی احتمالا بالای 30 سال ؛

چطوری میشه این بچه رو نگه داشت ؟ واقعا اصلا ممکن هست که بدون اصلاح ریشه و مشکلات پایه ای که داره بهش کمک کرد و ازش انتظار داشت که فلان طور رفتار کنه؟

دانش آموز 12-13 ساله ای که مشروب خورده و رفتارش بهت آوره و تاسف بار !

دانش آموزان مشکل داری که اکثرا در یک مدرسه متراکم سازی شدند و هیچ کسی مسئول رسیدگی به اونا نیست !

مسئول کیه ؟ چطوری انتظار بیجای تربیت این دانش آموز رو میشه داشت در حالی که خشت اول کجه و ریشه مشکل داره

الحق و الانصاف مسئولانمون همگی در خواب زمستانی ان و اینجور موارد که در مدارس پایین و میانه شهر به وفور دیده میشه و با قمه سر کلاس حاضر میشن . هیچ کسی و احدالناسی به فکر نیست

کاری از دست مدرسه و معلم و مدیر بر نمیاد نهایتا یک جلسه دو جلسه با سرپرست دانش آموز و گوشرد کردن این که بچتون مشکل داره

اونام که معمولا توجهی نمیکنن چون اگر قرار بود توجه بشه این اتفاقات و وضعیت حال حاضر پیش نمیومد

خدا بخیر کنه که آینده این جور دانش آموزان مثل خاکستر سیاهه


مادرم-قربان نی نی چشمانش بروم- هنوز، هم زمان، هم به باغچه سرک می کشد و خوراک را می پزد و خانه را می روبد و کتابش را می خواند و پدرم-قد و بالای رعنایش را بنازم- هنوز در محل قدم می زند و سلام ها را جواب می دهد و پشت میزش عددها را به بازی می گیرد.
اما هر دو، هر بار، اندکی-فقط اندکی- آهسته تر، آرام تر.
و این اندک، جان مرا می خراشد. آهسته، آرام، همیشه، هر بار.
پیش تر ها نوشته بودم تماشای زوال از خود زوال سخت تر است.
حالا می گویم سخت نیست فقط . کشنده است .
اگر بازیگر این نقش عزیزترین آدمِ زندگی ات باشد.

از : بیگانه


تکم یک عروسک چوبی سنتی است ، واژه تکم Takam از دو بخش تکه و م تشکیل شده است.تکه در زبان ترکی به معنی بز نر قوی هیکل که همیشه در راس گله حرکت می کند و گله را به چراگاه و محل های معین هدایت می کند (م) ضمیر ملکی دوم شخص مفرد است و تکم در واقع به معنی (بز نرمن) است.

به کسی که تکم را می رقصاند (تکم چی) می گویند که اشعار مخصوص تکم را با آهنگی خاص می خواند. اشعار تکم در چند آهنگ که خاص تکم بوده خوانده می شود.

"سیزون بو تازه بایراموز مبارک" (عید نو شما مبارک باشد)

"آیوز، ایلوز، هفتوز، گونوز مبارک" (ماهتان، سالتان، هفته تان، روزتان مبارک)

"جناب جبرئیل نامه گتوردی" (جناب جبرائیل نامه آورد)

"گتور جگین پیمبره یتوردی" (محض آوردن به پیامبر رسانید)

"مبارک قوللارین گویه گوتوردی" (پیغمبر هم دستهایش را بر آسمان برداشت)

"سیزون بوتازه بایراموز مبارک" (عید نو شما مبارک باشد)

"آیوز، ایلوز، هفتوز، گونوز مبارک" (ماهتان، سالتان، هفته تان، روزتان مبارک)

"امیرالمومنین تخته چخاجاق" (حضرت امیرالمومنین، به تخت ولایت خواهد نشست)

"یزیدون بوینونا نوخدا وراجاق " (به گردن یزید افسار خواهد بست)

"شیرین شربت سو یرینه آخاجاق" (و به جای آب در رودها شربتهای شیرین جاری خواهد شد)

"سیزون بوتازه بایراموز مبارک" (عید نو شما مبارک باشد)

"آیوز، ایلوز، هفتوز، گونوز مبارک" (ماهتان، سالتان، هفته تان، روزتان مبارک)

منبع :عکس: دانا ، محتوا : مهر


چند روز قبل نانوایی در اعتراض به ندادن سهمیه آرد برای پخت نان و پس از اعتراض های بسیار فراوان و پیگیری های به عمل آمده از طریق استانداری ، زمانی که برای دریافت سهمیه آرد به اداره مربوطه مراجعه و موفق به دریافت سهمیه آرد خود به دلیل بدهی قبلی نشد تصمیم به خودسوزی خود مقابل اداره صنعت ، معدن و تجارت شهر اردبیل گرفت .

به شخصه کار وی را تایید نمی کنم و هیچ کسی هم نمی کند از هر لحاظی که بررسی کنیم کار درستی نبوده اما شاید بهتر است از این زاویه نگاه کنیم که در اداره و پیچ و خم اداری و سرعت گیرهای ادارات شهر و در زیر فشار اقتصادی که وی داشته ، شرایط به حدی برایش سخت شده که وی دیگر صبر و طاقت خود را از دست داده و دست به این اقدام زده است و با سوختگی 60% و پس از انتقال به بیمارستان سوختگی تبریز جان باخت .

شاید ، شاید که نه ؛ صد البته مرگ وی باید تلنگری و زنگ هشداری باشد برای حوادث مشابه بعدی ، برای مسئولین شهر و استان و کشور . مرد سرپرست خانواری که با این کار دستش از دنیا کوتاه شد به خاطر مسئله ای کوچک ، ولی چگونه می شود که در شرایط فعلی کشور اختلاس های چندهزار میلیاردی نه یکبار بلکه چندین و چند بار اتفاق می افتد و فرارهای مالیاتی شرکت و کارخانه های بزرگ که مبالغ بسیار هنگفتی می شود ولی برای یک نانوایی که قصد داشت با گرفتن سهمیه آرد ، کسب در آمد کرده و بدهی های خود را تصویه کند و از شر پرداخت اقساط و بدهی به بانک های سر تا سر ربا ی جامعه بانکی اسلامی ایرانی بدون ربا رهایی یابد ولی چنین سخت گیری هایی بس ناجوانمردانه به عمل می آید در حالی که اگر کمی ریزبینانه در همان اداره نگاه کنیم و کمی محاسباتمان را زیر و رو کنیم شاید موارد بسیار بدتری مشاهده کنیم !

مسئولین شهر و استان و نمایندگان (مثل همیشه با لیاقت) در خواب زمستانی و در لاک لاکپشتی خود فرو رفته اند و از وضعیت در نظر آرام و مطلوبشان در پشت پنجره های اتاق ریاستشان لذت می برند و متوجه عمق فاجعه ای که بر اقشار مختلف مردم وارد می شود نیستند . فقط کافی است کمی قدم در خیابان های شهر بگذارید و با مردم باشید . من قاضی نیستم و قاضی شخص دیگری است ولی اگر توان خدمت و انجام وظیفه ندارید ماندن شما خیانت است و شما احتمالا مقصر این اتفاق و اتفاقات مشابه .

آیا مسئولان شهری و استانی و کشوری از این حادثه و مشابه آن احساس گناه و شرم می کنند و خجالت می کشند یا نه ؟ اصلا جای خجالت نیست و مقصر خود مردم اند ؟ آیا از خجالت آب نمی شوید ؟


موذن زاده


زینب زینب زینب کنز حیا زینب کان وفا زینب
زینب زینب زینب درد آشینا زینب غرق بلا زینب
غم قهرمانی زهرا نیشانی
ای روح با ایمان جانیم سنه قوربان

صبح امروز سلیم موذن زاده اردبیلی بر اثر کهولت سن در منزل خویش درگذشت و روحش آسمانی گشت. پدرش شیخ عبدالکریم ، اولین موذن رادیوی ایران بود و اذانش شهرت جهانی داشت . شادروان رحیم موذن زاده اردبیلی نیز که اذان بی مانند او در دستگاه بیات ترک در فهرست آثار معنوی ایران به ثبت رسید چند سال قبل براثر بیماری دعوت حق را لبیک گفت.

برای دانلود بیش از 50 نوحه ماندگار از سلیم ، لینک زیر را کلیک کنید تا به راحتی نوحه های او از جمله زینب زینب را دانلود کنید.

رفتن برای دانلود اینجا جا را کلیک کنید


آنام نازدی آنام سازدی // آنام قیشدا منه یازدی

آنام اولدی منه آتا // آنام اولماز منی آتا

آنام گولمز آنام آغلار // آنام دریا آنام داغلار

آنام بیر گول آنام سونبول // آنام نغمه آنام بولبول

آنام بیر یاخشی نعمتدی // آنام بیر بولّی ثروتدی


آنام معنای یاشاییش // آنام اسباب آساییش

آنام اولدی غمه یولداش // آنا گؤزوندن آخار یاش

آنام عشقه وِریب معنا // اولوپ بیردانه بیهمتا

آنام دامارداکی قانيم // آنامسيز من نئجه قاليم

آنام بیر گول آدی نرگيز // محبتدن دولی لبریز

آنام بیر سئویملی ماهنی // داها <<بانو>>اونا باغلی

برای دانلود دکلمه اینجا را کلیک کنید


نه واردی قصره علاقم نه مایل تاجم
نه به قصر و نه به تاج و تخت علاقه مندم

فقط حسینه حسینه حسینه محتاجم
فقط به حسین و حسین و حسین محتاج هستم

حسین آدیلا اوقدری عروج ائدر روحیم
با نام حسین ، به قدری روح من عروج می کند

که گاه حس ائدورم منده مرد معراجم
که گاهی احساس میکنم من هم مرد معراج هستم

انا الحسین دیورم کافر اولموشام یاران
من ، انا الحسین میگویم و کافر شده ام

گلون چ منی داره که منده حلاجم

بیایید مرا هم دار بزنید که من هم حلاج هستم
اوطفل مدرسه که ذکر ائدور حسینون آدین
آن بچه مدرسه ای که نام حسین را بر زبان می آورد

جانیم او کودکه قربان اودور بویوک خواجم
جانم به فدای آن کودک باشد که بزرگ و خواجه من است

ایویمده خیمه قورورب اوستونه حسین یازورام
در خانه ام خیمه ای برپا کرده و نام حسین را بر بالای آن نوشته ام

دولانورام باشینا سویلورم که الحاجم
به دور آن میگردم و دوستش دارم زیرا که حاجی هستم (شاید مقصود نیازمند و حاجتمند هم باشد-احتمالا تلمیح به حجاج بن یوسف باشد)

حسینون اول قوری عطشان یانان دوداقلارینا
اول به لبان خشک و تشنه سوزان حسین

ئولونجه آغلاماسام یوسف اوغلی حجاجم
تا زمان مرگ گریه نکنم من پسر یوسف، حجاج (حجاج ابن یوسف -تلمیحی به جریانی تاریخی حجاج)

حسینه سجده نی رد ائتسه عقل بوشلا منی

اگر عقل سجده بر حسین را رد کند ، مرا رها کن
اوتوز بش ایلدی که عقلین صفیندن اخراجم
سی و پنج سال است که در صف عقل اخراج شده ام

حسین دیوب گورورم ذوالجلالی قلبیمده
حسین میگویم و ذوالجلال را در قلبم میبینم

گور ایندی جامیده من غیبه ناظرم یا،جم
حال ببین که در جام من بر غیب ناظر هستم یا بر جم

ویرون بهشتی منه تا دریم شکوفه لرین
بهشت را بر من دهید تا شکوفه هایش را برچینم

حسینچی لر ایاقیندا سریم شکوفه لرین

جلوی پای حسینی ها -حسین دوستان- شکوفه ها را بریزم

عسگرشاهی اردبیلی


مرحوم شهریار در دورانی که محصل بود یک معلم فرانسوی مسیحی داشت که به دیدار ایشان می رود . آن روز ، روز عاشورا بود . وقت خداحافظی استاد می گوید : " من هم می خواهم با شما به مظفریه بیایم" . می گویند شما مسیحی هستید . می گوید تنها بمانم دلم تنگ می شود . در طبقه دوم در حجره یکی از اقرباء (نزدیکان و آشنایان) مستقر می شوند. ناگهان می بینند دل ریش (تخلص شاعری معروف در تبریز ) با دسته عزاداری اش می آید و به تازگی این شعر را گفته است:

حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار

(برای حسین زمین و زمان -آسمان ها-گریه می کند )

بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار

( بتول و مرتضی و پیامبر ص گریه می کند)

شهریار می آید همین (یک بیت شعر بالا ) را می گوید و به دنبال آن می سراید:

حسینـون نوحـه سین <<دلـریش>> یازاندا

(زمانی که دلریش -تخلص شاعر- نوحه حسین را نوشت)

مسلمـان سهلدیـر کافـرده آغـلار

(مسلمان که سهل است ، کافران هم گریه می کنند)

علت این بیت این بوده که آن مرد مسیحی با دیدن دل ریش شدیدا گریه می کند .مرحوم شهریار می گوید استاد ! شما که نمی فهمید چه می گوید چرا گریه می کنید ؟ می گوید از هیات و پریشانی و عزاداری او می گریم.

به شهریار گفتند چرا در خصوص کربلا آن چنان شعر نگفته ای . فرمود مگر نیز از چیزی فروگذاری کرده است:

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود

جایی که خورده بود، می آنجا نهاد سر

دردی کشی که مست شراب شبانه بود

یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق

موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود

مرحوم شهریار می گفت حاضرم تمام اشعار خود را به یک بیت نیـّر بدهم و آن این است:

ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای

مگر این گونه که ماتی! تو توشه انداخته ای

مرحوم نیز اصلاحات شطرنج را در این بیت جمع کرده است.

منبع : وبسایت دارالارشاد - با اندکی اصلاح و ویرایش دستوری و اضافات.


ایلیکه کربلا دشتی گونوز رام اولدی طوفاندان

غروبه گون تکاپوده امان شام غریباندان

قرالدی آه زینب تک هوا تاریک مه کم نور

حسینیم وای صداسی دولدوروب دنیانی جوراجور

اوخیمیکه گونوز ظلمون الیله اوت وریلمیشدی

همان چادر - کنار نهر القمه قورولمیشدی

حسینیم وای سسی اول خیمه دن افلاکه چیخمیشدی

بیر اوچ (3) سنّنده قیز بیر گوشه ده قوش تک سیخیلمیشدی

آلاردی هر گئجه اکبر دیزی اوستنده ساخلاردی

بویون اوخشاردی شیرین دیلّریله تا که یوخلاردی

بو گئجه گوردی نه قاسم نه عبّاس و نه اکبر وار

قرنلوق خیمه ده قزلار حرملر عمّه لر آغلار

. .

قویمورسان ایندیکه اوتورام گوز یاشین توکم

قوی اوندا بو اغولسوزا بیر سوز دیوم گدک


چاتار هجران گجسى صبح وصاله گوزلیم lrm;!!lrm;

تلسیب سالما منى فكر و خیاله گوزلیم !!

درد هجرانه دوشوب منده طبیب آخدارورام .

نجه صیاد دوشر صید غزاله گوزلیم !!!

آیرلیق قصه سى چوخدان یازلیب آلنمزا

اولورم چاتمییارن عشق محاله گوزلیم !!

حالیما باخما که لعنت اوخویارسان فالیما

چوخلو لعنت اوخودوم منده بو فاله گوزلیم !

من که بیر بره ی درمانده قاچیرام تلسیک

قورما من ساده دوشوم چنگ شغاله گوزلیم !

من اوزوم آغلییرام حالیما ای نازلی گولوم

گولگونن آغلاما سنده دا بو حاله گوزلیم !!


عطری گلور محرمین هر یره قاره چکدیلر

فاطمه نوحه باشلادی گولره قاره چکدیلره

گیدی گنه حسینی لر پیرهنه عزا لرین

ابر بهاری تک دولوب قیزلاری آشنا لرین

شهریلری دو لال اشید وای آنا وای نوالرین

سسلوری صاحب امان ان عالمی

قاره لیباسو زی گیئین گلدی حسین محرمی

. در حال تکمیل. به زودی تکمیل می شود .

اگر از متن کامل شعر و شاعر آن خبری دارید لطفا جهت استفاده دیگر دوستان در قسمت نظرات اطلاع دهید .

دانلود نوحه عطری گلور محرمین عاملی . جهت دانلود اینجا کلیک کنید


(1)

نرگس؛ صبح زود 31 شهریور، با نوازشهای مادرانه از خواب بیدار شد. با لبخندهای پدر بزرگ و مادر بزرگ صبحانه خورد تا برای رفتن به مدرسه آماده شود. او مثل همه بچه های سال اولی، برای روز اولِ سال اولِ مدرسه، راهی مدرسه شد، دوست پیدا کرد، خندید و بازی کرد. امسال، جشن شکوفه های روستای زنگی کلای مازندران، میزبان نرگس دختر اسماعیل، همان که چند ماه پیش در حلب به شهادت رسید، بود. با این همه مهربانی، دل نرگس تاب نیاورد و بعد از مدرسه مستقیم رفت گار شهدا، تا با یاد او آرام شود. نرگس وقتی برای دیدار پدر می رود، تا روی سنگ مزار و به گمان بغل کردنش نخوابد، آرام نمی گیرد. نرگس امروز هم همین کار را کرد

___________________________________________________

(2)

ریحانه؛ دختر 7 ساله گیلانی؛ امروز 31 شهریور و صبح اولین روز مدرسه، صبحانه خورد، لباس مدرسه پوشید، قرآن را بوسید و یکراست رفت مزار شهدای رشت تا با اجازه پدر راهی کلاس درس شود. اصولاً ریحانه بابایی است! به همین دلیل اولین کاری که کرد، رفتن بالای سر پدر بود تا آرام بگیرد، آنوقت عکسش را ببوسد و بعد پی مدرسه و درس برود. جشن شکوفه های دبستان علامه طباطبایی رشت، امسال میزبان ریحانه است. پدر ریحانه حامد است که در حلب سوریه نبرد نصر (2) به شهادت رسید.نبرد نصر(2) بهمن ماه سال گذشته در شمال حلب انجام و منجر به فتح دو شهر نبل و اهرا شد.

منبع : فارس

یک . http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=13950631000891

دو . http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=13950631001134


دونن آخشام چاغی سن سیز منی آغلاتدی یاغیش

یادیما سالدی سنی مطلبینه چاتدی یاغیش

کوچه لر اولدو گؤزومده یئنه بیر آرپا چایی

منی سن سیز نئجه نیسگیل سئلینه آتدی یاغیش


اودو سؤندورمه گه سو قایداسی دیر آمما دونن

کؤزه ره ن کؤنلومو یاغدیقجا آلوولاتدی یاغیش


يادا سالدي اؤ ياغيشليق گونو كي اوندا مني

كَپنَك تك باشينا شوقيله اويناتدي ياغيش


دامجی دامجی سنه لای لای دئدی قوینومدا منیم

نه دئیم بلکه سنی کورپه یه اوخشاتدی یاغیش


بوخاغيندان آخاراق بيلدي شيرينليك شانيسان

گول اوزوندن سوزولوب بال فَره سين داتدي ياغيش


دوداقين قيرميزي گوللر كيمي آچميشدي سنين

سوزولن واخت او دوداقلاردا قانا باتدي ياغيش


او قدر مستیدیم هئچ بیلمدیم آخیر نه زامان

سینه م اوسته ساریلان تئل لری ایسلاتدی یاغیش


سورا بیلدیم آپاریب قورد کئچینین شنگولوسون

سنی مندن آلیب آنجاق منی آلداتدی یاغیش


دونن آخشام گئنه بير سودا دا گوردوم كي منه

آجيليقلا او شيرين خاطيره ني ساتدي ياغيش


اويانيرديم كي باشيم دَيدي ملامت داشينا

مني رؤيادان اویاتماقدان اؤزي ياتدي ياغيش

مصطفی عزتی


در بین جمعیت، صدای مردی همه را متوجه خود ساخت همه به سوی صدا برگشتند مرد با صدای بلند می گفت <<این پسر. این پسر. این پسر. پسر من نیست، پسر همه شماست، پسر اردبیل است>> دو نفر زیر شانه های مرد را گرفته بودند و او که خمیده راه می رفت، باز گفت <<خوش آمدید. خوش آمدید.>> و اشک می ریخت.

آن قدر ازدحام زیاد بود که فقط از دور صدای جوانی را شنیدم که می گفت <<خواهرت.>> و دیگر هق هق گریه امانش نداد از ذهن بیننده و شنونده می گذشت که این افراد پدر و برادرت هستند، اما نه! امروز همه یکی شده بودیم و تو . پسر و برادر همه ما شده بودی.

در تشییع پیکرت، از کسی شنیدم که گفت <<آن یکی هنوز پیکرش پیدا نشده و مشخص نیست که زنده است یا نه، اما هاشم هر دو دستش قطع شده بود>> به کجا سفر کنم؟ کجای دنیا؟ وقتی از دست قطع شده می گویند، کجا را باید پیدا کرد؟ به کجا باید رفت؟ جز . کربلا و یاد عباس (ع) و غیرت و شجاعت و . .

مراسم تشییع شهید مدافع حرم صداقت اکبری در تبریز

چه خوش زینب (س) که مدافع حرمی چون تو دارد که مانند ابوالفضل (ع) ایستادی و دو دستت را تقدیم کرده و سپس جانت را فدا کردی.

امروز همه آمده بودند، ترسی ندارم بگویم اگر گشت ارشاد بود، به خیلی هایشان تذکر می داد، چه پسر و چه دختر! اما همان قطره اشک ها کار خودش را کرد، چه جوانانی که با چشمان خیس به سلفی گرفتن، عکاسی و فیلم برداری از تشییع پیکر تو مشغول بودند و حتی. بر سینه و سر می زدند.

سخن طولانی نکنم که همه یکی شده بود و یادت، مظلومیتت، شهادتت و غیرتت ما را از حال خود رها ساخته بود و فقط در کنار پیکرت گام برمی داشتیم و می گفتیم <<چه افتخاری از این بالاتر که هم قدمت باشیم.>>

چند بار شنیده بودی <<مرد که گریه نمی کنه؟!>> اما امروز صدای ضجه مردان از ن هم بالاتر رفته بود، دل ها آتش گرفته بود درست مانند دل زینب (س) باورت می شود؟

بگذار آسمان ببارد، هنوز صدای رعد و برق دیشب و بارش باران از ذهنم نگذشته، نگو آسمان زودتر از همه ما به بدرقه ات آمده بود!

راستی هم رزمانت، همان ها که با تو در تیپ 37 حضور داشتند، با هم می خندید، شوخی می کردید، با اشرار می جنگیدید و.، امروز طاقت دوری ات را نداشتند.

اردبیل که شهر ابوالفضل (ع) است تو را ابوالفضل وار تقدیم آسمانت کرد. .

هاشم جان اینک که دستانت به آسمان رسیده دستان ما را هم بگیر، بگذار ما هم از نزدیک لذت تماشای آفتاب را حس کنیم، بگذار ماه را لمس کنیم، بگذار بر روی ستارگان بنشینیم.، آه . هنوز دارم زمینی فکر می کنم و تو آسمانی شده ای، باشد که وقتی دستانمان را گرفتی با هم به آسمان پر بزنیم.

فرزندان دوقلوی شهید

منبع : فارس

عکس : تسنیم//مهر//فارس


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

منصوره وطنی Try Polyester Fdy Heather نقد تاریخ ایران sharinarc ادبی ستایش امداد وبلاگ شارژر | آموزش و اخبار ایرانسل همراه اول رایتل خریدوفروش ملک در اصفهان